-----------------@*-- میگه من که شاکرم پس چرا هیچ اتفاقی نیفتاد؟ تو گفتی سپاسگزاری معجزه میکنه ، ولی نکرد... چرا؟! گفتم چه جوری سپاسگزاری میکنی؟ گفت هر اتفاقی می افته بد یا خوب، میگم خدایا شکرت گفتم چه شکلی؟! یه بار بگو گفت خببب خدایا شکرت گفتم خب تو به مامانتم بعد از غذا این شکلی بگی دستت درد نکنه که میگه خب دوست نداری نخور چرا این شکلی حرف میزنی گفت پس چی کار کنم گفتم: بدونید ؛ همه تون بدونید، خداوند متعال همه ما رو شاد میخواد وقتی یادش افتادی، با شادی بگو شکرت، نه با آه. شادی رو ته دلت احساس کن دقیقا انگار یه نور کوچولو ته دلت وول میخوره اون شادیه. می دونی از چی ناراحت میشه؟ از این که تو همیشه ناله ای، همه اش غر داری همه اش میگی خسته ام، حوصله ندارم و همه اون چیزایی که بهتر از من میدونی به جاش، هر موقع حضور در لحظه داشتی و تونستی صدای ذهنتو خاموش کنی ؛ رو تنفس ات تمرکز کن و با خوشحالی بگو شکرت که من زنده ام... دارم نفس می کشم... هنوز فرصت دارم شکرت که دوستم داری، شکرت که دوستت دارم و همه اینا با شادی، شادی، شادی... واقعی ها 👌 شرمنده تونم ولی خدا رو دیگه نمیتونیم رنگ کنیم و دقیقا اینجاست که باید بگم ؛ افراد زیادی به صورت بنیادین، باور نمی کنن که افکار و باورهاشون در حال خلق شرایط بیرونی زندگی شونه اونها نمیتونن بپذیرن که تمام کنترل زندگی شون در دستان خودشونه اونها این قانون ساده رو باور نمی کنن، که اگه بتونن افکارشون و کانون توجهشون رو کنترل کننن می توننن زندگی رو به شکلی که میخوان خلق کنن. الان نکته رو گرفتین؟ فهمیدین چرا خدا همیشه ما رو شاد و خوشحال می خواد؟ بازم از صبح تا شب آهنگ غمگین بذار گریه کن غصه بخور، بعد بگو نمی دونم چرا خدا با من قهر کرده چای باقلوا بخور روشن شی✋ -----------------@*-- منبع :باشگاهِ عجیببب، شیکِ پرواز💛 سیدِ تهران، کاپیتان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ می خواهم برگردم به روزهایِ خوبی که دل هایمان خوش بود به خانه ی مادر بزرگ برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم و خیس شوم آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا از جسمِ خسته ام پاک شود می خواهم به روزگاری برگردم که سفره ی ساده ی مادربزرگ انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت و هیچکس از سادگیِ غذا یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد آن روزها همه چیز ، بی تکلف و دلنشین بود همه مان بی توقع ، خوش بودیم بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم و از تهِ دل می خندیدیم دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده روز ها گذشت وما از همدیگر دورتر و دورتر شدیم و آن دورهمی هایِ جانانه به خاطرات پیوست روزهایِ خوب بر نمی گردند افسوس ما برایِ بزرگ شدنمان بهایِ سنگینی پرداختیم
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ سلام هم باز یه کودکانه هایم می بینی چقدر بازی هایمان سخت تر شده گویا گذر زمان و تکنولوژی هم بر روی بازی های ما اثر کرده هم بازی مهربانم حتی مهربانی ها هم رنگ دیگر گرفته اند یادت هست وقتی زمین می خوردم و زمین می خوردی چقدر غم چشمانمان را می گرد آلان محبت ها رنگ ترحم گرفته حتی محبت منو و تو راستی هم بازی می دانی دلم باز یه وسطی می خواهد اما نه این بازی وسطی که توپش با قدرت به قلبم می خورد نه این بازی که وسط زندگانی یمان افتادیم هم بازی سنگ ها را بچین اما مراقب باش از هم نپاشند تو این سالها زیادی دنبالشان بودم که سنگ روی سنگ زندگی ام را بند بیاورم هم بازی کوچکم یادته وقتی خسته می شدم دستم را می گرفتی و می گفتی بیا استراحت کنیم الانم خسته ام خیلی بیشتر از آن سالها کجایی که دستم را بگیری هم بازی می دونی چیه بزرگ شدم باز یه جدید یاد گرفتم بازیه حسودی بازیه نفرت بازی رقابت بازیه ریخت و پاش و بازیه مرگ و زندگی جالبتر نه اما من بازی های بی دغدغه ی کودکی هایم را می خواهم بیا هم بازی بیا دستم و بگیر اصلا ما با بزرگتر ها قهری بیا بریم؟ به همان کودکی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خدایا یک مرگ بدهکارم هزار آرزو طلبکار . . خسته ام . . یا طلبم را بده یا طلبت را بگیر کانکی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم